تو نظر کن که بت من چه جمالی دارد بر لب چشمه حیوان خط و خالی دارد مه و خورشید بهم کس نتواند دیدن تو ببین بر سر خورشید هلالی دارد هست خوبان جهان را همه حسن و خط و خال دل من با سر زلفین تو حالی دارد در شکنج سر زلف تو وطن ساخت دلم وز فروغ مه و خورشید ملالی دارد گر تصوّر کند آن یار که من از در او باز گردم به جفا فکر و خیالی دارد تو مکن تکیه برین دور جفاجوی که هم محنت و دولت ایام زوالی دارد حسن چون یافت کمالی بکند میل زوال حسن روی تو بهر لحظه کمالی دارد حسدم نیست به مال و نه به جاه و نه به ملک بر کسی هست که با دوست وصالی دارد چون وصالم ز جمال تو میسّر نشود مردم دیده ی من خیل خیالی دارد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112884