کسی که تخم غمت در میان جان کارد روا بود که جهان را ز یاد بگذارد مکن ستم تو از این بیش نور دیده ی من که دیده ام ز فراق رخ تو خون بارد طریق دلبر من دلبریست باکی نیست ولی چو برد دلم را بگو نگه دارد دلم ببرد و به غم داد و قصد دینم کرد به غیر دلبر عیار من که آن دارد اگر به رهگذرم بیند آن جفاپیشه ز ره بگردد و ما را ندیده انگارد اگر شبی به وصالم نوازد او چه شود ز جان من ستم روز هجر بردارد تفاوتی نکند گر ز روی لطف و کرم دمی ز صحبت و عهد قدیم یاد آرد اگر به خاطرش آید که بگذرد بر ما یقین ز طالع خویشم که بخت نگذارد بهر ستم که کند بر دلم که دامن دوست ز دست ما نگذاریم او چه پندارد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112894