دلم ز درد غم عشق جان نخواهد برد گمان هستی این ناتوان نخواهد برد اگر ز جور تو جانم به لب رسد جانا بجز در تو به جایی فغان نخواهد برد بیا که وقت گلست و به بوستان برمت که کس گلی به در بوستان نخواهد برد دلم به قامت شمشاد تو چنان مایل که نام قامت سرو روان نخواهد برد تویی گلی به گلستان و بلبل سرمست بجز ثنای رخت بر زبان نخواهد برد بیا و کلبه احزان ما مشرّف کن دمی به لطف که کس این گمان نخواهد برد چو چشم مست توأم ناتوان و هیچکسی به پیشت اسم من ناتوان نخواهد برد به پیش دشمن بدخو ز لطف دلبر ما یقین که آب رخ دوستان نخواهد برد بده زکات جوانی و حسن و زیبایی که جز ثواب کسی از جهان نخواهد برد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112896