هجر رویت آب چشم ما به دریا می برد بوی زلفت صبحدم بادی به هر جا می برد وعده وصلم دهد چشمت به ابرو هر شبی باز می بینم که همچون زلف در پا می برد نقطه ی خال سیاهت را ببین بر گرد لب آمد و زلف تو را هر دم به سودا می برد چشم مست فتنه انگیزت به سحر غمزه ها از همه خلق جهان دلها به یغما می برد در گلستان چون درآیی ای دو چشمم سرو ناز بس حسد دانم که او زان قدّ و بالا می برد از سر کوی تو هر بادی که خیزد صبحدم بوی زلف مشک بارت را به دریا می برد آن نگار بی وفا زآن رو که با ما بی وفاست این کمال بی وفایی بین که بر ما می برد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112897