بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم غیر خون جگر از دیده روان نتوان کرد دل ما برد رخ و لعل تو ای دوست ولی تکیه بر آتش و بر آب روان نتوان کرد اشتیاقی که مرا هست به دیدار رخت شرح آن ای دل و دینم به زبان نتوان کرد پایمردی کن و دریاب که از درد فراق بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد هم به فریاد من خسته ی بیچاره برس دل چو بردی ز برم قصد به جان نتوان کرد جان و دل هر دو زیانست مرا در غم تو لیکن اندیشه ی این سود و زیان نتوان کرد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112922