ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد اگرچه آب حیات منی ولی دانم ز روی عقل که تکیه بر آب نتوان کرد همه جفا به من خسته دل کنی ز چه رو به بنده بی سببی این خطاب نتوان کرد دل حزین من ای جان که خانه ی غم تست به قول دشمن بدگو خراب نتوان کرد بیا و چاره ی کارم ز وصل کن که دگر جگر بر آتش هجران کباب نتوان کرد مپوش رو ز جهان خاصه در شب دیجور چرا که بر مه تابان نقاب نتوان کرد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112923