درد دل را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد جان شیرین منی صبر ز جان نتوان کرد مشکل اینست که از جور فراقت صنما خون رود در جگر و هیچ فغان نتوان کرد این چنین عهد شکستن که تو را عادت و خوست تکیه بر عهد تو و آب روان نتوان کرد من در این درد که هستم ز فراق رخ تو بجز از خون دل از دیده روان نتوان کرد با وجود قد و بالای جهان آرایت هیچ میلی به سوی سرو روان نتوان کرد شرح شوق تو قلم گفت ز حد بیرونست صد زبان بایدم آن یک دو زبان نتوان کرد گرچه در دار جهان نیست وفایی لیکن این همه جور نگارا به جهان نتوان کرد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112926