تا دلم با تو عشق بازی کرد مرغ جان نیز شاهبازی کرد دیده در حلقه دو زلفش بست تا لب دوست دلنوازی کرد دل مسکین من به بوته ی هجر رفت و عمری که جان گدازی کرد حسد از باد صبح برد دلم زآنکه با زلف دوست بازی کرد چشم شوخ تو وعده ام به وصال داد و دل رفت کارسازی کرد منتظر بود دیده بر قد سرو چون بدیدیم بی نیازی کرد مردم دیده ام به خون مژه خرقه ی جان بدان نمازی کرد دل من بنده است و تو محمود سالها بر درت ایازی کرد با وجود غمت دلم به جهان با سهی سرو سرفرازی کرد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112929