مرا تحمّل هجران آن نگار نباشد چو بلبلم هوس ناله های زار نباشد گلم ز دست به در شد چه می کنم بستان به پای دل ز فراقش به غیر خار نباشد بیا به دیده نشینم که مردم چشمی میان ما و تو ای دیده ام غبار نباشد مکن جفا به دل ریش من که در دو جهان به غیر نام نکو هیچ یادگار نباشد به سخت و سست زمانه دلا بباید ساخت بساز با بد و نیکش چو روزگار نباشد زمانه ای عجب و خلق جمله بوالعجب اند به عهد و قول و وفا هیچ اعتبار نباشد به اختیار به هجران بکوش چندینی چه حاصل از غم عشقت چو اختیار نباشد چو چشم جادویت ای دوست نیک سرمستم به باده ی لب لعلت غم خمار نباشد جهان وفا نکند با کسی یقین می دان نه با من و تو که این سفله پایدار نباشد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113008