بحمدالله شب هجران سرآمد درخت وصل جانان در بر آمد به کوری دشمنان سرو سمن بوی ز ناگاه از در بختم درآمد صبوحی را به چشم بخت منظور نظر ما را به روی دلبر آمد عجب دیدم ز بخت واژگونم که سرو قد یارم در بر آمد ز سودای دو زلف تابدارش قلم سان دودم از دل بر سر آمد به تیر غمزه ی شوخش مرا کشت به دل بردن ز عالم بر سر آمد به فتراکم ببست آن شوخ دیده به دامم گفت صیدی لاغر آمد رخم زر گشت از هجران و اشکش به مروارید غلطان بر زر آمد برآمد ماهم از مطلع سحرگاه مرا چون جان شیرین درخور آمد ببردی دل ز ما یکباره باری جهانی در غمت از دل برآمد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113042