گِل ما را ز ازل با غم تو بسرشتند قصه ی عشق تو را بر سر ما بنوشتند گرچه داری تو فراغت ز من ای جان گویی تخم مهر تو مرا در دل و در جان کشتند آه از آن مردمک چشم که بس خون ریزست که به تیغ ستم غمزه جهانی کشتند گرچه مشّاطه ی حسنش به نگار آمده بود لیک دستانش به خون دل ما می شستند عاشقان سر زلف تو به بوی تو هنوز از غمت بی سر پا گرد جهان درگشتند جامه ی وصل تو خیاط خیالم می دوخت دل و جان رشته به انگشت وفا می رشتند یک زمان بر لب کشت آی و مخور غم به جهان که بسا ماه رخ و سرو قد اکنون خشتند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۶۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113057