بسا دلی که به زلف تو پای در بندند گر از تو باز ستانند با که پیوندند دلم ببردی و خون جگر خوری تا کی مکن مکن که چنین جور از تو نپسندند نمی رود ز خیالم خیال طلعت دوست چرا که مهر رخش در دل من آکندند ز بوستان وفاداری ای مسلمانان مگر که شاخ محبّت ز بیخ برکندند جواب تلخ شنیدیم از آن لب شیرین نمک به ریش من خسته دل پراکندند دل شکسته ی بیچاره هیچ می دانی که عاشقان رخ همچو ماه او چندند منم شکسته دلی در جهان و گویندم چرا ز چشم عنایت ترا بیفکندند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113059