دلبر چه کرد با من مسکین مستمند دل را ببرد از من و در پای غم فکند تا پای بند شد دل من در دو زلف دوست سودا گرفته است و نگیرد به هیچ پند با چشم همچو نرگس و با قدّ همچو سرو با روی همچو ماهش و گیسوی چون کمند با ابروی چو طاق معنبر کشیده خوش با زلف دلفریبش و با لعل همچو قند در ما فکند آتش رخ را به درد هجر وآنگه برفت و شاخ صبوری ز تن بکند رحمی نکرد بر من و بر حال زار من آخر جفا و جور نگوید که تا به چند زین بیشتر ستم به من خسته دل مکن کز خوبرو نکند کس جفا پسند ای دل طمع مدار به عهد و وفای کس کاندر زمانه یار وفادار خود کمند چون دیده بر جمال تو افتادم از جهان بر آتش رخ تو فتادیم چون سپند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113066