عاقبت درد من خسته سرایت بکند از فراق تو بسی با تو شکایت بکند آنچه دیدم ز جفای فلک و جور رقیب بخت شوریده ی من با تو حکایت بکند درد هجران تو افکند در آتش دل من مگرم وصل تو ای دوست حمایت بکند جان رسیدم به لب از شدّت هجران جانا لطف جان پرور تو بو که عنایت بکند چه شود ای بت بگزیده ی من گر ز کرم دل ما را شب وصل تو رعایت بکند گر به خون دل ما هست رضایت صنما دل مسکین به جهان عین رضایت بکند گر خرامی سوی ما همچو سهی سرو روان بجز از جان چه فدای کف پایت بکند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113072