مسکین دلم ز درد تو فریاد می کند از بس که روز هجر تو بیداد می کند زین بیش غم منه به دل خسته خاطرم کز غم رقیب بیهده دل شاد می کند گر بگذرد قدت چو سهی سرو در چمن صد بنده را ز لطف خود آزاد می کند هر دیده ای که قدّ دلارای او بدید هرگز نظر به قامت شمشاد می کند؟ سرو سهی چون قامت و بالای تو بدید برداشت دستها و ز تو داد می کند مسکین دلم چو محرم رازی نباشدش هر دم حدیث عشق تو با باد می کند گوید مرا ز دیده خیالش نمی رود آن بی وفا ز من نفسی یاد می کند آن یار تندخوی جفاجوی بی وفا تا کی خلاف وصل به میعاد می کند چشمت به غمزه خون جهانی به زجر ریخت مست و خراب و عربده بنیاد می کند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113087