تا به چند آن غمزه از من دل ربایی می کند می رود با جای دیگر آشنایی می کند روشنایی چشم من باشد روا باشد که یار شمع رویش جای دیگر روشنایی می کند در وفاداری او جان داده ام من سالها آن نگار من به عادت بی وفایی می کند در جان یک دل نماند از دست آن عیار و او همچنان از خلق عالم دل ربایی می کند جان فدا کردم به روز وصل او آخر چرا آن نگار بی وفا از من جدایی می کند بود رندی لاابالی در سرابستان عشق این زمان از طالع من پارسایی می کند دل چو تن را پادشاهست ای عزیز من ببین پادشاهی بر سر کویت گدایی می کند جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113090