یاری که همه میل دلش سوی وفا بود برگشت و جفا کرد و ندانم که چرا بود بر حال من دلشده ی زار نبخشود این نیز هم از طالع شوریده ی ما بود از هجر تو هر چند که کردیم شکایت با وصل تو گویی نفس باد صبا بود آن عهد که بستی و دگر بار شکستی حقّا که نه از پیش من از پیش شما بود یک لحظه ز شادی جهان شاد نگشتم تا دامن وصل توأم از دست رها بود من شکر وصال تو نه می گفتم اگرنه آن دولت و شادی که مرا بود که را بود از رشک قبا می شد پیراهن دلها روزی که میان من و دلدار صفا بود مسکین دل من قید سر زلف بتان شد دیوانه به زنجیر کشیدند و سزا بود گویند که سلطان جهان بنده نوازست با ماش ندانم که چرا میل جفا بود جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113097