مگر صبا ز سر کوی یار می آید که بوی سنبل گیسوی یار می آید مرا هوای جنون تازه می شود هردم که یاد سلسله ی موی یار می آید معطّرست دماغ دلم به باد سحر از آن سبب که ازو بوی یار می آید روا بود که نویسم ز خون دیده و دل جواب نامه که از سوی یار می آید مرا ز شیوه ی بادام و شکل پسته و گل خیال چشم و لب و روی یار می آید به ماه عید نظر گر کنم حرامم باد مرا چو یاد ز ابروی یار می آید شکایت از غم و جور و جفای دهرم نیست مرا جفا همه از خوی یار می آید دلم به تیغ جفایش بخست جان و جهان خوش است از آنکه ز بازوی یار می آید جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113145