از دست هجر تو دل تنگم به جان رسید بس تیر غم که بر دل و جان جهان رسید من ناتوان و بی دل و تو پادشاه حسن واجب بود به غور دل ناتوان رسید بار دگر به دولت وصلت اگر رسم گویم غم فراق ولی کی توان رسید فریاد من برس که ز دست فراق تو فریادم از زمین همه بر آسمان رسید چندان ز هجر روی تو آبم ز چشم رفت کز فرق ما گذشت و سر فرقدان رسید تیغ جفای خلق و خدنگ فراق تو از دل گذشت مطلق و بر استخوان رسید دل بیش از این تحمّل هجران نمی کنم جان جهان ز دست فراقت به جان رسید جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113162