شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید ای تن آسوده ز غم باش که جان باز آمد و ای دل از غصّه بپرداز که جانان برسید رنج درویش علی رغم رقیبان بگذشت یوسف مصر نکویی سوی کنعان برسید هم نشد سعی من خسته مسکین ضایع ناله ی مور به درگاه سلیمان برسید رفته بود از غم هجرت سر و سامان بر باد سر به راه آمد و تن باز به سامان برسید نکند جهد سکندر پس از این سود که خضر بی توقّف به لب چشمه حیوان برسید گفتی از دست بده جان و جهان از غم ما هم در آن لحظه بدادیم که فرمان برسید جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113163