دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید عهد بشکست دلارام و به پیمان نرسید جان رسیدم به لب ای نور دو چشمم دانی عمر بگذشت و شب هجر به پایان نرسید گشته پامال فراق رخ یارم چه کنم قصه ی غصه ی موری به سلیمان نرسید من بعید از رخ تو گشتم و در عید رخت چه توان کرد که این لاشه به قربان نرسید دل پردرد ضعیفم به تمنای رخت جان بداد از غم و یک لحظه به جانان نرسید ناله ها در شب دیجور زنم در غم او شمع جمعم ز چه رو سوی گلستان نرسید من جهان و دل و جان در سر کارش کردم دولت وصل تو جانا به من آسان نرسید جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۷۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113165