گفته ام درس ثنای تو ز جان در شب عید گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح تا که بوی سر زلفین تو از باد شنید دل آشفته ی سرگشته درافتاد به دام تا سر زلف پریشان تو از دور بدید رخ زیبای ترا دید مه چاردهم بی تکلّف ز تحیر سرانگشت گزید چون بدیدم رخ دلبند تو گفتم جانا شکر ایزد که مرا جان بر جانان برسید دیده ی دهر هرآن گوهر اشکی که فشاند بر سر خاک جهان مهر گیاه تو دمید ای دلارام تو دانی و خدا می داند این دل غمزده از دست فراقت چه کشید جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113169