خسته دلی بسته دل در سر زلفین یار طاقت صبرش نماند داد ز دست اختیار دل ستدی ای صنم قصد به جان کرده ای گرچه نباشد مرا در غم عشق تو کار دیده ی بی خواب من دل به سر عشق کرد از سر نامردمی کرد به جان زینهار گر ز منت عار هست ای بت دلخواه من با غم عشق رخت هست مرا افتخار گوی دل من هنوز خسته ز چوگان تست زآنکه به میدان شوق نیست چو تو شهسوار سرو سمن بوی من با دل مسکین چه کرد چون بستد دل ز من داد به دست چنار تازه دلی داشتم چون گل رخسار دوست بین که چه پژمرده شد از غم آن روزگار دولت وصلت به من بی سر و پا کی رسد کار به بخت اوفتاد تا که بود بختیار هست به سوی جهان همّت صاحبدلان زآنکه ز نسل شهان هست جهان یادگار جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113198