منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان همچو سروی مگر افتد به سر ما گذرش ما چو خاک ره او خوار و مقیم در یار بو که از عین عنایت به من افتد نظرش خبرش نیست ز حال من بیچاره ی زار لیکن از باد صبا پرسم هر دم خبرش آهم از چرخ فلک برشد و اینست عجب که در آن دل نتوان یافت به مویی اثرش ز آب چشمی که ز هجران رخش می بارم هر شبی تا کمرم باشد و مو تا کمرش گر از آن ناوک دلدوز زند تیر جفا دیده و دل بنهادیم به جای سپرش ور مشرّف کند او کلبه احزان مرا جان فشانیم به پایش ..... در ره گذرش جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113264