صبحدم آورد بویی سویم از پیراهنش راست گویم آب حیوان می چکد از دامنش خون ما در گردنش بود آن نگار و بس نبود طرفه اینست آن که جان گشتست طوق گردنش روی چون ماه تو را محتاج آرایش نبود سنبل تر را چرا آورده ای پیرامنش زآتشی کز جان ما خیزد ز دست جور او نرم هرگز می نگردد آن دل چون آهنش دیده ی یعقوب نابینا شود بینا دگر گر نسیم لطفش آرد بویی از پیراهنش آنچنان رویی و مویی کس ندارد در جهان ای دریغا گر بدی باری عنایت با منش گرچه جوجو داد بر باد جفا خاک مرا ماه و خورشید فلک شد خوشه چین خرمنش جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113274