در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن همچو صبحی تا به رویش جان برافشانم چو شمع نیست بر بالین من جز آتش سودای او هر شبی تا روز و من از غم گدازانم چو شمع شمع عالم سوز من با جمع خوش بنشسته بود با دلی مجموع و من خاطر پریشانم چو شمع آتشی از مهر او در رشته جان منست روز و شب سوزد گریبان تا به دامانم چو شمع آتش سودای او تا هست در جان جهان زرد و سوزان و پریشان حال و حیرانم چو شمع جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113296