قرار برد ز دل زلف بی قرار توأم نظر به حال جهان کن که بی قرار توأم ز تشنگی به لب آمد عزیز جان چه کنم که در فراق لب لعل آبدار توأم اگر چو سرو روان سرکشی ز ما چه عجب از آن که در ره عشق تو خاکسار توأم ز جور دشمنم ای دوست جان رسید به لب به غور من برس ای جان چو دوستدار توأم هزار بنده بود بهتر از منت لیکن تویی چو گل به گلستان و من هزار توأم شبی به روی تو تشبیه کرده ام مه را خجالتیم از آن هست و شرمسار توأم ز باده ی لب لعل تو بوده ام سرمست گذشت عمر و هنوز آنکه در خمار توأم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113354