هنوز از باده ی وصل تو مستم که می گیرد به جامی باز دستم چو چشم ناتوانت ناتوانم چو لعل می پرستت می پرستم ز باد صبحدم هر دم پیامی به نزد یار مشکین مو فرستم که از بوی سر زلفت نگارا به سان آهوی تاتار هستم ز پا افتاده ام از دست هجران بگیر آخر ز وصل خویش دستم من آشفته ی بی دل، دل و جان به دام زلف و سودای تو بستم به هجرانم ز دیده خون گشادی به دام زلف کردی پای بستم به دل بودم ز غم بسیار باری بحمدالله کز آن غم باز رستم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113377