دلم همچون سر زلفست در هم که در عالم ندارم هیچ همدم ندارم هیچ غمخواری و یاری به درد روز هجرانت بجز غم ببین کاحوال این بی دل چه باشد که غیر از غم ندارد هیچ محرم مدام از دیده و دل ساقی دور بگو چندم دهی جام دمادم به تیغ هجر خستی خاطرم را ز وصلت بر دلم نه زود مرهم بجز لطفت نگارینا تو دانی ندارم هیچ دلسوزی به عالم چرا کردی بدین غایت خدا را ز تاب بار هجران پشت ما خم به بستان با سهی سرو آب می گفت مبادا از سر ما سایه ات کم نه من کردم به عالم عشق بازی گناه اول ز حوّا بود و آدم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113394