به جان رسید مرا جان نازنین از غم بگو چه چاره کنم در فراق آن همدم دلم ز تیغ جفای تو نیک مجروحست سزد اگر به وفایی بر او نهی مرهم به جان تو که مرا دایم از پریشانی دلیست همچو سر زلف دلبران درهم مرا تو جانی و تن بی تو چون تواند بود چو کرده اند ز روز الست خو با هم نه این گناه من خسته کرده ام به جهان که او نهاد هوا در حوا و آدم هم رقیب بیهوده گو از جهان چه می خواهد صداع خاطر ما از چه می دهی هر دم تو درد عشق ندانی و نیک معذوری برو که نیست به دست تو داروی دردم به بوستان چو قدش دید دل ز جان می گفت مباد سایه ی لطف تو از سر ما کم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113395