تو شمعی و منت پروانه باشم به عشقت در جهان افسانه باشم اسیر غم به یاد آشنایی ز وصلت تا به کی بیگانه باشم مسلسل مانده در زنجیر زلفش به زاری تا به کی دیوانه باشم تو بر طرف چمن در شادی و من بدین سان با غمت همخانه باشم از آن خال سیاه و زلف چون دام چو مرغی در هوای دانه باشم ندانم تا به کی جان در کف دست خروشان در پی جانانه باشم درین دریا که موجش خون دلهاست به جست و جوی آن دردانه باشم جهان ویران شد از آشوب هجرت چرا من خود درین ویرانه باشم دلم بوسی ز لعلت خواست گفتم اگر فرمان دهد پروانه باشم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113447