تا چند زنی تیغ جفا بر دل ریشم زین بیش نماندست مرا طاقت نیشم رحمی بکن و بر من دل خسته ببخشای وز دل نمک جور از این بیش مریشم دل را به غم عشق رخت دادم و عمریست تا از غم دیدار تو بیگانه ز خویشم مهرم به دلت کم شد و عشقت به دلم بیش غافل مشو ای دوست چنین از کم و بیشم استاد غم عشق تو را نیست جز این کار کاو نقش خیال تو نهادست به پیشم روی تو مرا قبله و ابروی تو محراب اینست همه دینم و آنست همه کیشم ملجای جهان نیست بجز درگه لطفت زنهار به خواری تو مران از در خویشم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113452