من تو را یار خویش می دانم همچو مرهم به ریش می دانم چون نداری عنایتی سوی ما این هم از بخت خویش می دانم بی رخت گل ز خار نشناسم بی لبت نوش نیش می دانم از جفا کم نمی کنی چکنم من وفا از تو بیش می دانم گرچه بیگانگی کنی با ما من تو را به ز خویش می دانم هرچه دشمن مرا ز پس گوید فعل او را ز پیش می دانم مذهب عشق ما دگر چیزست من جهان را ز کیش می دانم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113473