پشتم ز فراق شد خم کم نیست ز دیده روز و شب نم شد ریش دلم ز نیش هجران جز وصل توأش مباد مرهم آخر مددی که جان غمگین آمد به لب ای نگارم از غم این آتش سوزناک هجران خونابه ز دیده راند هردم می بینم و با من وفاجوی از جور و جفا نمی کنی کم بنیاد ستم نهاده ای باز بر ما بگذشت و بگذرد هم چون چشم تو ناتوان بماندم چون زلف تو کار رفته درهم از یار و دیار دور گشتم بر خاک مذلّت اوفتادم گویند که همدمی نداری ما را به جهان غمست همدم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113483