گفتم که عهد یار جفاجوی بشکنم یاد وصالش آمد و بگرفت دامنم از مهر روی خوب تو چون ذرّه ز آفتاب سرگشته در هوای تو ای دلستان منم سر درنیاورم به بهشت برین و حور چون گشت خاک کوی تو جانا نشیمنم آن ماه دلستان ز سر عجب و ناز گفت او خوشه چین چرا شده آخر ز خرمنم دادم جواب کای بت دلخواه نازنین در سر چو نور دیده و جانی تو در تنم پای دلم مقید زنجیر زلف تست تا کی دو دست شوق ز هجران به سر زنم بازآی تا به دامن وصلت زنم دو دست جان جهان فدای رخ آن صنم کنم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113507