پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم تا روز از دو دیده هر شب میان خونم خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم وز چشم و زلف تا کی داری به صد فسونم تا چند بی دل و یار در کوی هجر گردم چون نیست وصل ممکن دل باز ده کنونم هر لحظه بی وصالت از عمر می شود کم هردم ز درد هجران غم می شود فزونم زلفش به سوی سودا دل می کشد، ز لعلش یک بوسه گر دهد یار ساکن شود جنونم قدّی الف صفت بود اندر جهان خوبی ما را ولی فراقش کردست همچو نونم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113508