ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم سرو سامان نبود مردم سودازده را در غم عشق تو زان بی سر و بی سامانیم وعده وصل همی داد مرا دلبر و باز صبر فرمود مرا از وی اگر بتوانیم جان شیرین جهت صحبت جانان باشد تو مپندار که ما از تو به جان وامانیم دردمندیم و لب لعل تو درمان منست عمرها رفت که ما در پی آن درمانیم گر به بوسیدن پایت بدهی فرمانم تا بود جان به جهان بنده آن فرمانیم گر کند دیده ی ما میل به رویی جز تو در جهان راست که ما ناکس تردامانیم جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113546