به جان آمد دل از هجر حبیبان ندارد طاقت جور رقیبان ز عشق تو مرا دردیست در دل نمی دانند درمانش طبیبان نمی پرسی ز حال زارم آخر نمی گویی شبی مسکین غریبان چه خوش باشد شبی تا روز در باغ ندای چنگ و بانگ عندلیبان خصوصاً وقت گل در شادکامی نشسته روی در روی حبیبان نصیب من ز گل خارست باری چرا گشتم چنین از بی نصیبان اگر مجنون شوم از غم عجب نیست که عشقت می برد آب لبیبان نمی دانی جهانی در فراقت گهی دامن درند و گه گریبان جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113561