گرفتم عشق روی تو ز سر باز همی پرسم ز کوی تو خبر باز چه گر عشق تو دریایی است آتش فکندم خویشتن را در خطر باز دواسبه راه رندان برگرفتم به کار خود درافتادم ز خر باز فتادم در میان دردنوشان نهادم زهد و قرائی به در باز میان جمع رندان خرابات چو شمعی آمدم رفتم به سر باز چنان از دردیت بی خویش گشتم که گفتم نیست از جانم اثر باز منم جانا و جانی در هوایت ندارم هیچ جز جانی دگر باز دلم زنجیر هستی بگسلاند اگر بر دل کنی ناگاه در باز همای همتم از غیرت تو نیارد کرد از هم بال و پر باز چه می‌گویم که جانها نیست گردد اگر گیری ز جانها یک نظر باز دل عطار از آهی که دانی رهی دارد به سوی تو سحر باز عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11360