آن خوشدلی کجا شد و آن روزگار من وآن قامت چو سرو روان نگار من کارم ز دست رفته و بارم ز غم به دل از روی مرحمت نظری کن به کار من زان رو به کوی دوست گذارم نمی فتد بگرفت اشک دیده ی من رهگذار من غم دامنم گرفت به دست جفا از آنک یک لحظه غم نمی خوردم غمگسار من ای نور هر دو دیده ز هجران روی تو آشفته همچو زلف تو شد روزگار من بودم ز لعل باده ی تو مست و بی خبر بشکست چشم مست تو جانا خمار من زاری من گرفت جهانی به هجر و او هرگز نظر نکرد به احوال زار من جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113625