آه از این روزگار گردیده آه از این کار ناپسندیده جان رسیدم به لب بگو چه کنم از جفای تو ای دل و دیده از جفاهای چرخ بی قانون خون فشانیم دایم از دیده ای بسا خار کز غمت خوردیم یک گل از باغ وصل ناچیده من ز وصف جمال او گشتم عاشق روی دوست نادیده همه چشمی جمال تو طلبند خوش بود مردم جهان دیده هیچ دانی بتا که آن بالا بر دل ما بلاست از دیده جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113689