تا کی دلا به دام غمش اوفتاده ای
صد داغش از فراق به جانم نهاده ای
تا چند جان به زلف دلاویز بسته ای
تا سیل خون ز دیده روانم گشاده ای
ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
بردی ز دست ما دل و بر باد داده ای
چون سرو ایستاده ای به لب جوی در چمن
هرگز ز لب تو کام دل ما نداده ای
کی بر منت نظر بود ای یار سنگ دل
مغرور حسن خویشتن و مست باده ای
ما در غمت نشسته به خاک رهیم و تو
مانند سرو بر لب جو ایستاده ای
ای اشک تا به چند بیفتی به خاک راه
گویند در جهان که تو معروف زاده ای
جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۵۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/113700