دلم ببردی و دانم که قصد جان داری سر بریدن پیوند دوستان داری نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی نه رسم و عادت یاران مهربان داری به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان که خسته ای چو من زار ناتوان داری تو را کجا ز من مستمند یاد آید که صد هزار چو من بنده در جهان داری چرا تو با همه دلجویی و سبک رویی همیشه با من دلخسته سرگران داری به لب رسید مرا جان ز هجر او ای دل تو تا به چند غم عشق را نهان داری جهان به عید وصالت امیدها دارد مباش غافل از اندیشه جهانداری جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113740