فدای جان منست آن نگار چون حوری بگو چگونه توان کرد از رخش دوری به جان رسید دل من ز درد روز فراق از آنکه هست دلم را دوای مهجوری طبیب درد دلم را دوا نکرد و برفت که نیست جز شب وصلش دوای رنجوری ز شهد لب چو کنم نوش می بدادم نیش چه چاره چونکه ترا نیست خوی دلجویی بهشت و جنّت و حور و قصور بی رخ تو چه گونه در نظر آید مرا تو منظوری دلا هوای بلندست از جهان ما را ز شاهباز نیاید مزاج عصفوری جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113759