اگر شود شب وصلت مرا شبی روزی به اوج چرخ فلک سرکشم به پیروزی سنان غمزه مزن بیش ازین به جان و دلم که چشم مست تو مشهور شد به دلدوزی چراغ وصل تو جانا که شمع مجلس ماست ببرد دل ز من خسته در دل افروزی به شمع گفتم پروانه ضعیف منم مراست سوختن عادت تو از چه می سوزی جواب داد مرا شمع و گفت پروانه تو سوختن ز سر عشق از من آموزی به یک زمان تو بسوزی به نور طلعت ما منم که سوخته ام در غمش شبانروزی منم ز صحبت شیرین نگار خود محروم بر آتشم ز غم و خون دیده ام روزی شب دراز، من از دیده خون دل بارم به روز اوّل عمرم نه روز امروزی تو گر بسوزی آخر خلاص ممکن هست مرا ز سوز خلاصی نمی شود روزی جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113774