بتا به عهد من ار بر سر جفا باشی دل ضعیف مرا مایه دوا باشی مشو ز دیده ی ما دور ای دو دیده ی من تو همچو جان منی چون ز من جدا باشی دلا تو پادشه من شدی مرو از راه چرا که تا به سر کوی او گدا باشی ز بهر روز وصالش بود مرا جانی تو بی وصال رخش در جهان چرا باشی گدای وصل نگاری شدی عجب نبود به کوی شاه جهان گر تو بینوا باشی ز دست ما چه برآید بجز دعای سحر تو صبح و شام همیشه در آن دعا باشی من از جهان بجز از وصل تو نمی خواهم مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی چرا شدی ز غم یار خویش بیگانه به راه عشق تو باید که آشنا باشی جهان به گرد جهان گشتن تو به باشد به هر دیار که باشی تو با خدا باشی جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113777