در ره عشق تو جانی می دهم در جست و جوی بو که مقصودی شود حاصل مرا زین گفت و گوی هیچ می دانی که بی روی تو جانا در فراق بر رخ جان می رود ما را ز دیده آب جوی دل ببردی از من و در پا فکندی این رواست از من بیچاره ی مسکین چه می خواهی بگوی این نگار چابک دلبر به میدان از دو زلف رو به چوگان جفا و دل ببرد از من چو گوی همچو گوی آخر نگویی تا به کی این خسته دل در فراق روی تو سرگشته گردم کو به کوی تا به کی تندی و بدخوی کند با ما نگار دل به جان آمد ز دست آن نگار تندخوی ترک بدخویی و تندی کن وگرنه دلبرا در جهان آشفته گردم بر رخ تو همچو موی جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113831