گفتم به غم که از همه ابنای روزگار با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد گوی مراد در خم چوگان آن کس است کز صبر پای در سر میدان غم فشرد خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113864