می‌شد سر زلف در زمین کش چون شرح دهم تو را که آن خوش از تیزی و تازگی که او بود گویی همه آب بود و آتش پر کرده ز چشم نرگسینش از تیر جفا هزار ترکش زیر قدشم هزار مشتاق از مردم دیده کرده مفرش جان همه کاملان ز زلفش همچون سر زلف او مشوش روی همه عاشقان ز عشقش از خون جگر شده منقش گل چهره و گل فشان و گل بوی مه طلعت و مه جبین و مهوش صد تشنه ز خون دیده سیراب از دشنهٔ چشم آن پریوش گه دل گه جان خروش می‌کرد کای غالیه زلف زلف برکش عطار ز زلف دلکش او تا حشر فتاده در کشاکش عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11391