صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام خیز که بشکفت گل و یاسمین تا بنشینیم به هم ای غلام باده خوریم و ز جهان بگذریم زانکه جهان شد چو ارم ای غلام بس که بریزد گل نازک ز باد ما شده در خاک دژم ای غلام زین گذران عمر چه نازیم ما زندگیی ماند و دو دم ای غلام پس چو چنین است یقین عمر خویش چند گذاریم به غم ای غلام این همه خود بگذرد و جان و دل وا رهد از جور و ستم ای غلام وقت درآمد که به پشتی تو باز بر آریم شکم ای غلام آب نجوییم ز خضر ای پسر جام نخواهیم ز جم ای غلام در نگر و خلق جهان را ببین روی نهاده به عدم ای غلام چون همه در معرض محو آمدند محو شوی زود تو هم ای غلام خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ جمله جهان نیم درم ای غلام عاقبت الامر چو مرگ است راه عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام پس غم عطار درین وقت گل دفع کن از می به کرم ای غلام عطار نیشابوری : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/11415